دو ماه میگذره از آخرین پستم
تو این دو ماه تجربههای تلخی داشتیم...
روزا و شبای سختی داشتیم
وقتایی که از صدای شلیک خیابونای اطراف میترسیدم
دختر و پسرهایی که میپیچیدن تو کوچه و میدویدن و شعار میدادن
همسایهای که بعد تر هر شب پنجره رو باز میکنه و یه شعار تکراری فریاد میزنه
بحثهای هرروزه
احساسات و تجربیات منفی
الان دیگه مطمئنم حداقل حالا حالاها خبری نیست
نمیدونم اتفاق بعدی که قراره موج جدید ایجاد کنه چیه؟ کشته شدن کدوم بچه؟جوون؟ مادر؟ پدر؟
مثل همیشه مردم کرخت میشن
مثل همیشه یه اتفاق وحشتناک میفته و همه شوکه میشن اما ادامه پیدا میکنه و کم کم همه یاد میگیرن باهاش زندگی کنن
احتمالا اینم میشه یکی از اونا
مثل گرونی دلار که هر مرحله شوک داد ولی همه مجبور شدیم کنار بیایم
مثل افزایش قیمت بنزین و اون اعتراضات و افرایش قیمت همه چی
مثل هواپیما مثل ترورهای مختلف
مثل همه اون چیزای تلخی که تجربه کردیم و رنج بردیم و الان حتا تو خاطرم نیست
با اینا هم وفق پیدا میکنیم!
این دو دستگی و فحاشیها
نگاه سنگین با حجاب و بی حجاب به هم
تهمتهای مردم به هم
نفوذی و آشوب گر و جیره خور نظام و...
احساسات متناقض برای یه احساس ملی مثل برد فوتبالی که نشد ملی شادی کنیم
آخر اینهمه نفرت پراکنی و چند دستگی قراره چی بشه؟
+این چند وقت خیلی تلاش کردم نظرات مقابل نظر خودم رو گوش بدم شاید تونستم درک کنم... اما اعتراف میکنم نه تنها خودم بلکه بیشترمون ته بحث بادمون میره هردو انسانیم و باید به هم احترام بذاریم... حرفهامون از علاقه نمیاد. اختلاف کینه رو میسازه و بهم فحش میدیم
هرچی فحش رکیک تر تخلیه احساسی بیشتر
یارگیری میکنیم واسه عقاید
خودی و بیگانه میسازیم
چرا ماها جوری بزرگ نشدیم که اول همو دوست داشته باشیم و بعد هم همو تحمل کنیم؟
چرا من نوعی انقدر زود جوش میارم؟
حس میکنم دارم بزرگتر میشم
یه نگاهی هست که خیلی قشنگ تره
آرزو میکنم اونو همه باهم تجربه کنیم
همه باهم یاد بگیریم
چقدر ضعیفم واسه این نگاه