loading...

فیستول

فیستول مسیری است که از درون به بیرون جوانه میزند برای آشکار کردن آنچه نهان است

بازدید : 510
جمعه 11 ارديبهشت 1399 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

فقط حس دوست داشتنه که باعث میشه از حال خودت خارج بشی ازخواسته‌هات دست بکشی و کارهایی رو با میل انجام بدی که هرگز فکرشو نمیکردی

همش فکر میکنم ازدواج و مادر بودن سخته چون زمان و انرژی و مراقبت تمام وقت میخواد! اما انگاری علاقه برات آسونش میکنه.. جوری که باید حواست باشه خودتو فراموش نکنی!

بازدید : 728
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 17:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

شده انقدر دلتنگ کسی‌باشی که وقتی داره حرف میزنه به حدی محو نگاه کردنش بشی که نتونی رو حرفش تمرکز کنی؟

اعتراف میکنم تو تماس امشب‌چیز زیادی از حرفاش متوجه نشدم! بس که داشتم نگاهش میکردم...

بازدید : 376
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 17:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

هی دوست دارم بشینم گریه کنم ولی تا شرایط رو مهیا میکنم یهو یه فکر بهتر به ذهنم میرسه اونم اینکه بفهمم چرا ناراحتم و بعد از حل کردنش تو ذهنم دیگه گریه م نمیاد:/

دلم واسه گریه کردن تنگ شده...خیلی وقته گریه نکردم درست و حسابی

مثل دیشب که فکر کردم و ریشه حال بدم رو پیدا کردم که ترس از دست دادن بود و ریشه‌ی این ترس چی بود؟ اون اختلافات و دوره‌ی تلخی که فشار روم بود و خانواده روی اون خواستگاره اصرار داشتن و از مهدی دلسرد شده بود...

ریشه‌ی نگرانیم از خواستگار هم همون خوابی بود که دیده بودم!

و ته همه اینا اینه که من خیلی سخت مهدی رو قبول کردم و صدجور سنجیدمش... حالا بهش دلبستگی شدید پیدا کردم و واقعا برام سخته فکر کنم که بخوام کنارش بذارم و همه چیز تموم بشه!

همه اینا شاید کوچیک بنظر برسه اما وقتی آدم دچار دلتنگی میشه دنبال بهونه س دلش فقط...

من هربار که مستر ق پیگیری میکرد ببینه به کجا رسیدیم استرس میگرفتم حتا!

پس بعد از اینهمه فکر دیگه دلیلی واسه ناراحتی ندیدم و ادامه فرندز رو نگاه کردم و خندیدم:)

بازدید : 1796
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 17:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

بیچاره چیز خاصی نگفت

ولی بعضی حرفا تو دل آدمو خالی میکنن

هرچند میدونی الکی گفته

هرچند میدونی شوخیه

وقتی سعی میکنی با چسب بودن فرصتای یکی رو نسوزونی دل خودت میسوزه اما....

حالم گرفته شد بدم گرفته شد

نه به اون قهقهه‌هایی که با فرندز میزدم

نه به چند دقیقه بعدش:/

بازدید : 553
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 1:58
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

درحالی ک فکر میکردم عید امسال دیگه کنار هم هستیم همه‌ی برنامه ریزی‌هامون نقش بر آب شد و حتا نمیتونیم همدیگه رو ببینیم تا یک ماه دیگه حداقل!

واقعا ک نمیشه برنامه ریزی کرد تو این دنیا:/

یه حقیقت خفن! اونم اینکه فهمیدم اون دختر بدرفتار و کار نابلد ک دهن مهدی رو برای رادیوگرافی سرویس کرده بود و باعث شده بود مهدی انقدر عصبانی بشه ک دیگه نیاد دانشکده و فقط تشکیل پرونده بده و بره ک بره کسی نبوده جز دوست صمیمی‌خودم!

دوبار بخاطر زنگ خوردن گوشیش تو تاریکخونه فیلمو سوزونده یه بارم از دستش افتاده رو زمین‌ی بارم درست اکسپوز نکرده بوده:))))

یعنی حق با مهدی بیچاره بود و من اینهمه مدت از اون دختر ناشناس دفاع میکردم!!

و دو روزه دارم ب این فکر میکنم ک بهش بگم اون دختره دوست من بوده یا نه؟😂 چون بشدت ازش پیشش تعریف کردم ولی مهدی گند ترین اخلاق اونو دیده به چشم خودش! فکر کنم بگم‌از منم نا امید شه ک دوست صمیمیم اون بوده

بازدید : 458
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 4:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

خواب دیدم حامله ام اما نه بچه‌‌‌ای ک حاصل از ازدواجم باشه. بلکه درواقع یه جورایی حالت رحم اجاره‌‌‌ای داشت ولی بچه سه والدی می‌شد... دو والد دیگه هم دوستم و شوهرش بودن! بماند ک تو خواب من شوهرش کی بود...

از طریق آی وی اف باردار شده بودم خلاصه:/

حرکات بچه رو توی شکمم حس میکردم و خیلی حس بد و عجیبی بود! ماه آخر بودم انگار و همونجوری ک تو مهمونی نشسته بودم حس کردم بچه انگار سرش و دستش جوریه زیر لباسم ک انگار تو بغلمه! و یهو وحشت کردم و فهمیدم که بله! بیبی ایز کامینگ!! و خلاصه همون وسط مامانم اومد کمکم محکم بغلش کردم و میترسیدم ولی تا اون اومد پوزیشن زایمان رو برام درست کنه بچه م به سادگی داشت به دنیا میومد! خیلی راحت!

و البته تو این مرحله از خواب پریدم....

یک دقیقه ب اذان صبح بود

نوشتم ک یادم نره

تعبیرای متفاوتی نوشتن بعضیاش بشدت ترسناک بعضیا شدیدا خوب

دیشب خیلی نگران اوضاعم با مهدی بودم... اینکه گفت ۵ فروردین تازه پیک بیماری هست و احتمالا تا بعد عید یا حتا اردیبهشت نمیتونیم عقد کنیم....

الان حالم بده و دلم میخواد مثل توی خواب مامانمو بغل کنم... اما خوابه دلم نمیاد بیدارش کنم

خدایا خوابمو خیر کن

بازدید : 432
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 7:50
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

انقدرررر ذره ذره دارم بهش علاقه مند میشم ک گاهی خودم تعجب میکنم از احساسم!

هنوز یه چیزایی درست نیست البته که من میذارم پای گارد خودم.

اون کسی نیست ک من تو نگاه اول دل بسته ش بشم

یا یه ویژگی خاص داشته باشه دلم بریزه یا بلرزه

اون جوری هست ک ذره ذره داره نفوذ میکنه تو قلبم جوری ک هرقدم حس میکنم همه بجز اون دارن از چشمم میفتن

+ عروسکای قشنگمممم بچه‌های نازمممم بعد ۷ سال دوباره از انبار آوردمشون بیرون😍 دست و روشونو تمیز کردم.لباساشونو شستم

قشنگای مامان😍

مهدی رو هم تهدید کردم ک حق نداری بخندی :/

بازدید : 451
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 11:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

امشب اومد پی ویم و باهام حرف زد

و فقط ذهنمو بهم ریخت و رفت....

هم حس شیطنتم گل کرده بود که به حرف بیارمش و مجبورش کنم بگه چی تو فکرشه

هم بشدت عذاب وجدان داشتم ک خب ما مهدی رو داریم و اصن درست نیس پسر دیگه‌‌‌ای رو وادار کنیم از احساسات احتمالیش برامون بگه

فقط اونجاش برام جالب بود ک فهمیدم تمام اون حسایی ک پارسال فکر میکردم داره واقعی بود و حس ششمم گند نخورده

که بعله.‌ی خبرایی تو ذهن آقا بوده

ولی چرا بعدش رفت از دوستم خواستگاری کرد؟

و چرا الان میگه منو ببخش بخاطر همون ک میدونی و میدونم:/

و من چقدر قشنگ گذاشتمش تو منگنه😂

بنده خدا به هم پیچید و زبانش بند آمد و رفت

چرا دخترا اینجورین؟

من ک‌ی تار موی مهدی رو ب صدتا مث اون نمیدم

و حتا وقتی مهدی هنوز برام مهم نبود و حتا اصن قبل تر ک نبود ب اون فکر هم نمیکردم

چرا دخترا دوست دارن همه اونا رو بخوان؟ این چ حس عجیبیه:/

خلاصه ک دربارش با هیچکس نمیتونم حرف بزنم. حتا دوستم. چون ازش خواستگاری کرده بود و من اصن چی بگم؟ وقتی اون زمان هم بهش نگفتم چه حسی دارم و چه فکری تو سرم بوده

من نمیدونم چیشد

اما میدونم بعد از اینکا پاشو از گلیمش داشت دراز تر میکرد و پرو شده بود و بیش از حد خودشو قاطی من میدونست شستمش و گذاشتمش کنار

و چند وقت بعد ک دیگه خودشو جمع کرده بود ب رفتار عادیم ادامه دادم

حالا چرا باید بیاد بگه تو خیلی خوبی و خانومی‌و فلانی و بسانی

بگه من فرصت‌هامو از دست دادم و اشتباه انتخاب کردم؟

چرا باید بگه انتخاب اشتباه مسیر زندگی آدمو عوض میکنه؟

هیچوقت درکش نکردم

و از شرایط بوجود اومده ناراحتم

هرچند شیطان درونم وسوسه کرده بود ک مجبورش کنم اعتراف کنه بعد بگم من نامزد دارم:))

ولی با اینهمه آشفتگی ک ب من داد و شرایط پیچیده‌‌‌ای ک ایجاد کرد یه چیزش خیلی خوب بود

اونم اینکه من فهمیدم حس ششمم اشتباه نبوده و واقعا خبرایی بوده تو سرش

بازدید : 1286
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 13:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

به آقا میگم از پیشرفت راضی هستی؟

میگه آره بهتره:/

عایا میفهمه ک من دارم خودمو به فارسی سخت این طرف جر میدم؟

چرا پسرا انقدر زود صمیمی‌میشن!

من تا وقتی کسی عشقم نباشه نمیگم عشقم

تا وقتی تموم سلولهای بدنم دوسش نداشته باشه نمیگم دوست دارم

هنوز‌ی چند تا سلول مونده خو

+ وقتی آقایی ک ایشون باشه تو زرد از آب درمیاد:)))

آخ آخ آخ! خوبه خودشو لو میده. چ کتابایی ک نخونده جناب تو این سالها

یعنی عاشق این صداقتشم. آدم ته گنداشو میدونه دگ خیالش راحته.

بازدید : 556
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 13:34
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فیستول

خیلی خوبه که انگیزمو بیشتر میکنه برای درس خوندن

من میخواستم از سال بعد شروع کنم اما بشدت تشویقم میکنه که از همین امروز شروع کنم!

یکم میترسم ک بی انگیزه بشم بعد انتظارش از‌ی دختر درس خون و دنبال پیشرفت بی پاسخ بمونه. چون من همیشه انقدر پر انرژی نیستم:/

اما تو این لحظه از این که بهم جرئت میده لذت میبرم

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 22
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 25
  • بازدید کننده امروز : 22
  • باردید دیروز : 26
  • بازدید کننده دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 973
  • بازدید سال : 1361
  • بازدید کلی : 91467
  • کدهای اختصاصی